صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

صدفی نمک خونه

خدا خیلی مهربونه

  صدف خوشگلم! تازه راه رفتنو شروع کرده بودی .خیلی خوب نمی تونستی تعادلتو حفظ کنی شب دیر وقت از بیرون اومدیم . من هنوز نماز نخونده بودم. بابایی هم گوشت خریده بود و می خواست ریز کنه.دادا هم که داشت بازی میکرد . بهشون گفتم یه دقیقه چشتون به صدف باشه تا من وضو بگیرم . به محض اینکه رفتم دستشویی صدای گریت بلند شد . اولش فکر کردم چیزی نیست و ساکت میشی اما وقتی دیدم ادامه دادی پریدم بیرون . کم مونده بود سکته کنم فقط خودمو میزدمو میگفتم چی شده. پای چشم خوشگلت اندازه یه فندق ورم کرده بود و سیاه شده بود. بابایی که از این حرکت من عصبانی شده بود دعوام کرد که چرا اینطوری میکنم. بعد جریانو تعریف کرد که تو خانم خانمی اومدی از میز بگیری ...
7 مرداد 1390

حمام یا آب بازی ؟!!!

امروز با هم رفتیم حموم. تو عاشق حموم و آب بازی هستی. تا میگم بریم حموم سریع گردنتو به علامت تائید با عشوه کج میکنیو میری سمت حموم. البته تا وقتی فقط آب بازی میکنی شادی اما تا به مراسم سرشویی میرسیم گریت بلند میشه و به در اشاره میکنی تا فرار کنی. یادش بخیر روزهای اولی که بدنیا اومده بودی از حموم کردنت میترسیدم بخاطر همین هر طور بود خودمو میرسوندم خونه آناجون و این زحمتو میانداختم به گردن آنا جون بنده خدا. آنا جونم از همون اول که تو رو میبردن حموم قربون صدقت میشدن تا آخرش که تحویلت میدادن. چند روز پیش با باباجون رفتیم برات یه استخر کوچیک خریدیم تا حسابی کیف کنی .یاد اون موقع ها که کوچیک بودم به خیر با خاله جونا توی حیات خونه تشت رو پ...
4 مرداد 1390

قرص های آرامش و شادی

چگونه زندگی کنیم تا عصبی نشویم؟ ١)دیدگاه مثبتی نسبت به زندگی داشته باشید: این کار در یک روز شدنی نیست . این یک روند است ولی شما باید از همین حالا شروع کنید. وقتی صبح از خواب بیدار می شوید اولین کارتان زمزمه این کلمات باشد : اوه ای دوست بی کسان ،خدای افتادگان ، من سر رشته زندگانیم را به دست مطمئن تو می سپارم . مرا به هر کجا که خواست توست هدایت کن. ٢)منتظر مشکلات نباشید: درباره چیزی که ممکن است هرگز اتفاق نیفتد نگران نشوید. ٣)ایمان را پرورش دهید: در تمام رویدادها {و اتفاقاتی که برایمان روی میدهد}رحمت و شفقتی وجود دارد.چون خدا برای هر کدام از ما برنامه ای دارد و در هر چیز کوچکی که برای ما رخ می دهد هدفی نهف...
3 مرداد 1390

اولین آرایشگاه

سلام نازنازی مامان! دیروز منو آناجون رفتیم آرایشگاه.البته تو هم باهامون بودی. نمیدونم چرا اونقدر بد اخلاق بودی. بعد از اینکه کارمون تموم شد از خانم آرایشگر پرسیدم موهای دخترمو مرتب میکنین؟ ایشون هم گفتن اگه وای میایسته . گریه نمکنه باشه. منم گفتم نمیدونم چون تا به حال تجربه آرایشگاه رو نداشته . حالا امتحان می کنیم.!!!! صدف گلم نشوندمت روی صندلیو یک کمی باهات بازی کردم . خانم هم پیشبندو واست بستو دست به کار شد . منتظر جیغ و دادت بودم اما ماشاالله ،هزار ماشاالله به دخترم صدات در نیومد. با یه قیافه ی خنده داری نشسته بودی.منم سریع یکی دوتا عکس ازت گرفتم .اما متاسفانه گوشیم خراب شده کیفیت نداره. بالاخره موهات کوتا شد. بابایی و د...
3 مرداد 1390

بخون و متحول شو

نمیدونم گلم نوشتن این چیزها از طرف من درسته یا نه آخه من بیشتر وقتها آخر ناامیدیو افسردگیم . اما خوندن این مطالبو دوست دارم و وقتی میخونم همون لحظه روحیهمو  دگرگون میکنه .به همین دلیل مینویسم برای مواقع ضروری که امیدوارم هیچوقت برات پیش نیاد. این نوشته ها از کتاب فقط غیر ممکن غیر ممکن است نوشته آنتونی رابینز و ترجمه مسعود لعلی  انتخاب شده:         زندگی مثل یک بستنی است, از آن لذت ببرید پیش از آن که آب شود .   دست روی دست گذاشتن و کاری نکردن و تسلیم شرایط شدن ،بدترین اتفاقی است که میتواند در زندگی یک انسان رخ دهد . به مرور اعتماد به نفس شخص از بین میرود و شعله...
2 مرداد 1390

بدون عنوان

این عروسک خوشگل الساجونه دختر دختر عمو ی من. گاهی وقتا که یکم نازت زیاد میشه آنا جون میگن شبیه السا جون میشی. ...
1 مرداد 1390

بدون عنوان

عید نوروز با خاله جونیا و آناجونو پدر جون یه سر به عمو جون (عموی من ) زدیم . این دشت سر سبزی که با آرین جون نشتینو لذت میبرین اسمش شیلگان دره (البته به تلفظ عامیانه. به نظر من درستش باید شیرگان دره باشه.) جای خیلی خوبی بود و منهای شیطونیو اذیتی که با پسر خاله جون موقع خواب می کردین مابقیش خوب بود.  ...
1 مرداد 1390

اولین ماشین سواری

قبل از عید نوروز یه شب با بابایی رفتیم زیست خاور(یک مرکز خرید در مشهد) در حین تماشای مغازه ها چشمم افتاد به ماشین هایی که نی نیا توش بودن.به بابایی گفتمو رفتیم تا برات یکی کرایه کنیم اما از شانست همه ماشینا رو داده بودنو ما دست خالی بر گشتیم اما نمیدونم تو از کجا فهمیدی که این وسیله باید چیز خوبی باشه چون بقیه نی نیا رو که میدیدی هی اشاره میکردی. قربون این حکومتت بشم ما رو مجبور کردی به خاطر ماشینا بریم طبقه بالا و اونجا خدا رو شکر این رخش رو برات گرفتیم حیف که ازت فیلم نگرفتم عجب تک چرخی میزدی.اولش که مرتب و با ادب و البته با غرور نشسته بودی و فرمونو گرفته بودی اما کم کم بلند شدیو ایستادیو از اون دسته بلند پشت ماشین گرفتی.خلاصه ما...
1 مرداد 1390